شعبه: ایران-تهران-تهران-ستارخان - ایستگاه دریا نو - پلاک 285 - طبقه سوم
به نام هنر آفرین هنرسیالی ست که کالبد انسان را فرا گرفته واورا وادار به انجام فرایندی میکند که نتیجه اش پیدایش و تبلور آن است. اینکه چقدربستروکالبد خود رابرای حلول وفرود چنین پدیده ای هموارکنیم موضوع اصلی آن را تشکیل نمیدهد . اساسا زمانی که گزینش ازسوی آن صورت پذیرد چاره ای جز تسلیم درکار نخواهد بود. ذهن و چشم ودهان ودست ها وپاهای بشررا به اختیار خود در خواهد آورد وانسان ندانسته وناخواسته مطیع و برده امیال او خواهد شد. سالهای جوانی با آغشتگی به این واسطه ی محرک که مملو بود از تجربه دخول به افکارواذهان هنرمندان پیشین سپری شد .حاصل آن حضوردرچند نمایشگاه جمعی ویک نمایشگاه فردی بود ودست نوشته هایی که باید به زبان روزدرمی آمدند تشکل های کوچک اجتماع که عموما مردان حاظرتاریخ بانی و محدث آن هستند برمن مستثناء نبود و به جبرآیین و باورهای عموم لزوم مردانگی برایجاد خانواده استواربود. جدایی این واسطه ی سیال به میل وخواست اوست ودفع نخواهد شد، و درآخرین دقایق مصلوب شدنت نیزدست برنخواهد داشت. ایمان دارم مسیح به گفته ام گواهی خواهد داد. درهم آمیزی این سیال بنفش صورتی کبود با جانم جنونی به ارمغان آورد .جنون عشق ،عشقی که از خاک و آب و گل بر آمد و به عشق معبود رسید .عشق ورزی در ذات این پدیده بی واسطه عاشقی را پیشه ام کرد .وعرفان را درکفم نهاد . زیرا که من آسوده بر کنار چو پرگار می شدم دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت هر جا طنین و فریادی از عشق به گوشش میرسید مرا به آن سو می برد و چنان شیفته ی آواها و نوا هایم میساخت .که روزها را به اجبار او با سه گاه آغاز و شبها را با ماهور به سرمی بردم. اسلاف هنر و مذهب را برایم دیکته کرد و فلسفه ی شرافت انسانی را حاصل آن ساخت تا سر درگم این کلاف تو درتو باقی عمر را در اسطبل دانشهای به انحطاط رفته سپری نکنم .حدود تشکل خانواده و تولید ماحصل امثال من که محکوم به تولید مثل آنیم ،عرصه را چنان بر من تنگ کرد که ناچار به مهاجرت شدم .هجرت را پدیده بنفش صورتی کبود برمن تحمیل کرد.امروز به خوبی میدانم که تصمیمش نه از برای من ، بلکه مثل های بعد من را برای شکوفایی و ظهور پدیده گونه ی خود برگزیده بود. تا درجایی زندگی و عادت کنند که نان هست ، آب هست و البته آواز . بیست سال را تنها برای تامین ابتدایی ترین نیازهای خود و خانواده ام سپری کردم . تامین هزینه هایی صرفا برای نان ، آب ، هوا و سقف کوچکی که امان خانواده ام باشد از گزند گرما وسرما ، تا جایی که برای رایگان ترینها ی زندگی ات هزینه پرداخت کنی. نور .محبت .عشق و حتی نیازاندکت برای دوست داشته شدن . مقاومت دربرابراین سیال کبود آسان نبود. سیال بی واسطه ای که مثال هوا به ریه های آغشته به بلغم و دودت فرو میرود و در بازدمت باز دمیده نمی شود ، راه گلویت را میبندد وعقده ای میشود ازسالهای سپری شده. وبسان خون در رگهایت براه می افتد تا جایی که زالوی زندگی توان مکیدن آنرا نخواهد داشت. حضورش را در یکا یک کارهای روزمرگی نشان میدهد.آن زمان که ضمیر نا خود آگاه شرایط بروز این پدیده را بازگو میکند .درهرکاری که به انجام میرسد تاثیرش را لمس میکنی . در خطوط و طراحی هایت .در محاسبات و استدلال های فنی درهر صنف و صنعتی با تو همراه است وهر چه را ایجاد می کنی در آن سهم دارد. امروز در پس این بیست سال .دیگر توان مقاومت در برابرش را نخواهم داشت و به پشتوانه تولید مثل زمان ،تسلیم او می شوم .و درجریان های آرام و گاه متلاتم اوغوطه ور خواهم گشت. هم اکنون خانواده ای دارم که این بنفش صورتی کبود در رگ و پی شان جا خوش کرده آنها را به بلوغ رسانیده . به شیرین زندگی ام که تمامی این سالها دریچه قلب خود را بر روی معشوقش باز نهاده تا عشق آغشته به صورتی کبود در آن جا گیرد واین احساس مشترک سیال گونه را تا بالاترین سطح به پشتگاروممارست های خستگی ناپذیرش جهت بخشیده، به شقایق که گلبرگش به جوهرعشق چنان آغشته گشته که درترکیب و تکرارخط و رنگ میزانی برتر ازاو ندیدم وفرخنده پدیده ای که هرعینیتی وحقیقتی را چنان درمستطیل نگاهش قرارمیدهد که تصور ظهور آن پدیده خارج ازآن چهار سوق میسرنمی نمود وچنان نسبتهایی همایونی وابدی به آن می بخشد که برترازهرنسبت طلایی ونقره ای رایج اند . این یکجا نشینی چهارعنصرهستی آغشته به سیال بنفش صورتی کبود ،با چهارجفت چشم وچهارجفت گوش و چهارجفت دست و پا ، یکجا به بردگی این واسطه سیال هستی درآمده تا بزودی بانی ومسبب ظهورپدیده هنرآفرین سیال گونه ی هستی باشند .و خطوط و اشکال واحجامی که این سالها در زندان ذهن تکامل می یافتند رابه نمایش درآورند. حمید موسوی بنیانگذار و موسس بنیاد هنری موسویها